حیران
باز سرفه های خشک سیگار ...مستی بی وحشت نیمه شب و خیابانی ارام ...خاموشی سگها ... روزهای بی خاطره وتکراری های مدام تنهایی....................
باز سرفه های خشک سیگار ...مستی بی وحشت نیمه شب و خیابانی ارام ...خاموشی سگها ... روزهای بی خاطره وتکراری های مدام تنهایی....................
پیر گفت; طلبت چیست بگو" گفتم ای مرشد میخانه ی عشق دو سه پیمانه مرا مهمان کن احتیاجم همه مستی است,دلم پرخون است تو بیا بر دل یک عاشق زار,یک نفس احسان کن پاسخم داد بهای طلبت بسیار است در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب, که تو را مست کند تا دل شب چه برایم داری کیسه ای زر دادم پیر زرهای مرا برگرداند گفت این مستی وشیدایی و عشق به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد سینه ات را بشکاف ودلت را به بهای می میخانه بده گر که عاشق شدن و مست شدن شیوه توست بایدت دل بدهی سینه را چاک زدم و دل پر تپش وپرخون را در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن,بخشیدم
بچه که بودیم می دانستیم هر وقت گم شدیم باید سرجایمان بمانیم تا پیدایمان کنند ;مدتهاست ایستاده ام کسی مرا پیدا نمیکند